جدول جو
جدول جو

معنی اخی چلبی - جستجوی لغت در جدول جو

اخی چلبی
(اَ چَ لَ)
قضائی است در لواء فلبه از لواء (؟) ادرنه و در آن 41 قریه است. بیش از 5000 خانه دارد و سکنۀ آن 21140 تن و از آن جمله 11642 تن مسلمان و بقیه مسیحی باشند و 500 تن از آنان قبطی هستند. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به اخی چلبی در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
اخی چلبی
(اَ چَ لَ)
او راست: ذخیرهالعقبی، و هی حاشیه مقبوله علی شرح الوقایه لصدرالشریعه. و رجوع به یوسف بن حسن اخی چلبی توقاتی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

باقی چلبی از شعرای روم (عثمانی)، در تذکره الخواص آمده است: بعد از نجاتی که ملک الشعرای روم است وی را مسلم دارند، در شهر حلب بشرف ملاقاتش نایل شدم، اکثر با حقیر شوخیهائی میکرد، خواجه زاده ای داشت بنام یوسف چلبی که حقیقهً یوسف ثانی بود و شاعر نامبرده از وی فرمانبرداری میکرد، بارها میگفت که دیشب پنج غزل سروده ام، چون دیدم مباهات را از حد گذرانید، گفتم اگر گستاخی نباشد امشب یوسف را بما بدهید، صبح ده غزل بدیع گفته و نوشته به تصحیح شریفتان برسانم ! این اشعار از اوست:
عسکر فتنه سنگ خیل خط و خال تیار
تیغ لازم دگیل اول غمزۀ قتال تیار،
(از تذکرۀ مجمع الخواص ص 116)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ چَ لَ)
ابن خسرو ازنیقی. شیمیدان بود و بسال 1018 ه. ق. در قسطنطنیه درگذشت. او راست: 1- انوارالترکیب. 2- انواع الدرر فی ایضاح الحجر. 3- ثمرهالارشاد و تخریج الارواح و الاجساد. 4- جواهرالاسرار فی معارف الاحجار. 5- دررالانوار فی اسرارالاحجار، فی الکیمیاء. (از معجم المؤلفین بنقل از کشف الظنون ص 612 و سایر صفحات. هدیهالعارفین ج 1 ص 753. ایضاح المکنون ج 1 ص 347)
لغت نامه دهخدا
از شاعران عثمانی و از ناحیۀ ’تکفور طاغ’ است و به سال 1145 هجری قمری درگذشته است. این بیت او راست:
ندیم وصل ایکن بیگانه بی رغبت اولدم بن
بعید اولدم نظردن مبتلای فرقت اولدم بن.
(از قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مصری. وی شیخی بوده در ملک شام و روم و مریدان بسیار بر او جمع آمده بودند اما چون مردی منصف بوده جمعی از مریدان خودرا که مستعد بودند با ایشان گفت که اگر شما طالب حقید من نیز طالبم و مرشدی نیافتم که پیش او سلوک کردمی اکنون در واقعه دیدم و در شهادت نیز می شنوم که در خراسان مرشدیست مکمل برخیزید تا برویم و او را دریابیم و در خدمت مرشدی روزی چند سلوک کنیم و از آنچه خلق بما گمان می برند چیزی حاصل کنیم. القصه بنابرین قضیه آمده و در حلقۀ مریدان شیخ رکن الدین علاءالدوله قدس سره داخل شد با جمعی از اصحاب خود شیخ فرمود که ارادت ایشان بتو بعد از این ارادت منست و وساطت تو درمیان ایشان را سود کند چه بنزدیک من میان شیخ و مصطفی صلی الله علیه و سلم هرچند که خرقه بیشتر راه روشن ترو سلوک بر او آسان ترست بخلاف اسناد حدیث که آنجا هرچند واسطه کمترست حدیث صحیح تر است چه آنجا که خبرست هرچند واسطه بیشترست احتمال تغیر بیشتر بود اما اینجاخرقه است هرچند که نور مشایخ بیشتر بود راه روشن تر بود و مدد ایشان بیشتر بود. روزی حکایت منصور حلاج درافتاد اخی علی مصری از حال وی استفسار کرد حضرت شیخ بعد از آن که در باب وی سخنان بسیار فرمودند گفتند درآن وقت که مرا حال بود و بزیارت وی رفتم چون مراقبه کردم روح او را در علیین یافتم در مقام عالی. مناجات کردم و گفتم خداوندا این چه حالت است که فرعون اناربکم الاعلی (قرآن 24/79) گفت و حسین منصور اناالحق گفت هر دو دعوی خدائی کردند روح حسین منصور در علیین و روح فرعون در سجین درین چه حکمت است ؟ در سر من ندا کرد فرعون بخودبینی افتاد و همه خود را دید و ما را گم کرد و حسین منصور همه ما را دید و خود را گم کرد بنگر چه فرق باشد. (نفحات الانس جامی چ هند ص 287) ، اسبان، مردان بسیارخیر، جمع واژۀ خیّر. مردان بسیارخیر و نیکوکارو دین دار. (منتهی الارب) ، اخیار قوم، افاضل، اماثل، نظایر قوم، صاحب مؤید الفضلاء گوید: اخیار، برگزیدگان. و آن هفت تن اند منجملۀ سیصدوپنجاه وشش مردان غیب. و در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: بفتح الف، جمع خیر است. و در اصطلاح سالکان، اخیار هفت تن را گویند از جملۀ سیصدوپنجاه و شش مردان غیب. کذا فی کشف اللغات و نیز در آن در بیان لفظ اولیاء واقع شده که اخیار سیصدتن اند و ایشانرا ابرار نیز خوانند و در لفظ صوفی توضیحات بیشتری درین باب داده خواهدشد ان شأالله تعالی. و مؤلف فرهنگ آنندراج گوید: در اصطلاح سالکان اخیار آنرا گویند که هفت تن انداز جملۀ سیصدوپنجاه وشش تن مردان غیب. در خلاصهالاثر از خطیب بغدادی و ابن عساکر نقل میکند که از کنانی نقل کردند: النقباء ثلثمائه و النجباء سبعون و الابدال اربعون و الاخیار سبعه و العمد اربعه و الغوث واحد. فمسکن النقباء المغرب و مسکن النجباء مصر و مسکن الابدال الشام و الاخیار سایحون فی الارض و العمد فی زوایا الارض و مسکن الغوث مکه فاذا عرضت الحاجه من امرالعامهابتهل بها النقباء ثم النجباء ثم الابدال ثم الاخیار ثم العمد فان اجیبوا والا ابتهل الغوث فلاتتم مسئلته حتی تجاب دعوته: پدر او از اخیار عباد و احبار عباد و اقطاب زهاد بود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا